
آبشار بیشه
آبشار بیشه
وقتی لرستان میای باید سراغ آبشار ها را بگیری و اگه میتونی حتما سراغ آبشار بیشه را بگیر .. …
فردای روزی که رفتیم خرم آباد ، صبح بعد از بلعیدن صبحانه مفصل زدیم بیرون و با خرم آباد خداحافظی کردیم ..به سمت بروجرد
بعد از حدود ده کیلومتر یه جاده فرعی به سمت راست مجبورمون کرد از مسیر خارج بشیم ..
آخه رو تابلوش نوشته بود : آبشار بیشه 65 کیلومتر..
و این 65 کیلومتر یکی از زیبا ترین 65 کیلومترهایی بود که تا حالا رفتیم …..
از بین مراتع و مزارع گندم که حالا دیگه موقع درو کردنشون بود و رنگ زرد بی نهایت زیباشون مبهوت کننده بود .
و کمی جلوتر یدونه سیاه چادر دیدیم .. کمی جلوتر دوتا و باز هم جلوتر چند تا سیاه چادر … خدایا اومده بودیم تو قلمرو عشایر ….
چقدر آرامش داشت این منطقه …
نه ماشین بود نه هیاهو نه استرس ..
فقط عزیزان عشایر بودند با دامهاشون …
کنار یه سیاه چادر ایستادیم و بانویی که روی سینی نون میپخت را دیدیم ….
اینجا بجای ترافیک ماشینها ترافیک ببعی ها بود …
از بین کلی کوه و دشت رد شدیم و از مناظر عالی لذت بردیم ..
یه جاهایی از مسیر خاکی بود البته مسطح شده بود و هیچ اذیتی نداشت ..
بالاخره بعد از دیدن پل ایستگاه قطار بیشه رسیدیم به نزدیک های آبشار و ماشین را تو پارکینگ تنها گذاشتیم و مسیر سرپایینی را به سمت رود خونه ادامه دادیم …
و رسیدیم به پل آهنی که میبایست از روی اون رد بشیم در حقیقت باید از روی رودخونه سزار رد بشیم ..
و وقتی از روی پل آهنی رد میشی تازه متوجه میشی کجا هستی …
شکوه رودخونه خروشان و پر آب سزار و دیدن آبشار به این زیبایی و عظمت واقعا مجبورت میکنه کف کنی از این همه قدرت و خلاقیت خدا…..
آبشاری که از دل جنگلهای بلوط زاگرس میجوشه و به پایین میریزه ….
آبشار بیشه 48 متر ارتفاع داره و عرض ورودی آبشار 20 متره …
چقدر خوشحالم که نسل دوربین های آنالوگ تموم شده و دوربین ها دیجیتال هستند ..
وگرنه همین جا باید 3 تا حلقه فیلم 36 تایی مصرف می کردم .. ها ها ..
و بیشتر کسانی که اینجا بودند اهالی خرم آباد بودند …
مثل ما که جمعه ها میریم چیتگر ..اونها هم میان آبشار بیشه ..
ولی خدایی این کجا و اون کجا ..
اینجا یه تنی به آب میزنن و خستگی جسم و روح را با هم به آب می دهند و …
جوان میشن و برمیگردند ..
ما هم مسیر رودخونه را بالا رفتیم و یه جای خلوت و کم عمق و عریض ما هم زدیم به آب …
البته چون هیچی لباس همراهمون نبود فقط پاچه هامون را زدیم بالا و خیلی شیک و مجلسی تو آب قدم زدیم …
ولی همین که جریان آب ، ساق پاهاتو نوازش میده و سنگهای کف رودخونه کف پات را ماساژ میدهند ..جون دوباره میگیری اصلا دلت نمی خواد بیرون بیایی …
بالاخره دمپایی هلیا رو که آب برد مجبور شدیم بیاییم بیرون …
اومدیم بالا و از پل آهنی رد شدیم و توی رستوران هایی که با گونی و حصیر درست شده بودن یه جوجه کباب خوردیم و رفتیم سمت ماشین و باز هم جاده زیبا .
…
توی برنامه سفرمون دیدن بروجرد هم بود که طبق برنامه بعد از ظهر امروز باید میرفتیم …
پس مطالب بروجرد را توی نوشته بعدی بخونید ..
مخلصیم -مجید حاتمی